سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خواب چه تصمیمهاى روزانه را که نقش بر آب کرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
شعر ، دنیز ، آذربایجان ، ارومیه ، علیار ، قلیزاده ، مصطفی ، غربی ، امام ، ترکی ، علی ، ترکی ، شاعر ، دنیزنیوز ، حوزه ، هنری ، حسین ، اسلامی ، حمیدی ، غزل ، محمد ، حاج ، ایران ، فارسی ، باکو ، قرآن ، کتاب ، نشریه ، اسلام ، تبریز ، طنز ، کتاب ، عاشیق ، شهریار ، اکبر ، انقلاب ، مصطفی قلیزاده علیار ، نخجوان ، شهید ، سایت ، سید ، باکو ، اهل بیت ، ابراهیم ، سفر ، دریاچه ، فخری ، ادبیات ، تصویر ، خمینی ، دفاع ، رضا ، پیغمبر ، جمعه ، اسرائیل ، مقدس ، نامه ، مهدی ، حوزه هنری ، حمید ، صادق ، فاطمه ، پیامبر ، بهرام ، اکبر ، اهر ، فاطمه زهرا ، نارداران ، مقاله ، عاشورا ، عکس ، زهرا ، ترکیه ، کربلا ، همایش ، واقف ، ترکیه ، بسیج ، بیت ، جمهوری ، اهل ، انتظار ، امام علی ، ادبی ، در ، عراق ، صابر ، شهر ، شامی ، خامنه ای ، خدا ، دوستی ، زن ، سعید ، اسدی ، آیت الله ، امام حسین ، هنرمندان ، ورزقان ، هفته ، مردم ، موسیقی ، نقد ، قم ، محمود ، کانون ، امام خمینی ، جنبش ، جشنواره ، خاطرات ، حافظ ، حجاب ، حسنی ، حسن ، تاریخ ، سال ، رستمی ، شیخ ، عکس ، فرهنگی ، فرهنگ ، فضولی ، عید ، عشق ، سیاسی ، رمضان ، زبان ، سلیمانپور ، شاعران ، سوریه ، ترجمه ، تهران ، به ، حاج علی اکرام ، ایرانی ، آمریکا ، وبلاگ ، واحدی ، نویسنده ، مدح ، محفل ، مجلس ، مجتبی ، میرزا ، مرثیه ، مصر ، آمریکا ، آراز ، احمد ، استاندار ، اکرام ، حیدر ، تبریزی ، پیامبر اسلام ، سلبی ناز ، روز ، زندگی ، زینب ، رضوانی ، دو ، داستان ، صراف ، عظیم ، علی یف ، علیزاده ، علمیه ، علمدار ، فتح الهی ، فرانسه ، فلسطین ، فیلم ، شاهرخ ، شجاع ، دو هفته نامه ، دیدار ، رسول ، رجبی ، زلزله ، پیام ، بهمن ، حزب ، جواد ، ادب ، اردوغان ، آذربایجان غربی ، آثار ، مطبوعات ، مشهد ، مهدی موعود ، محمداف ، کانون ، نویسندگان ، هفته نامه ، هنر ، وطن ، ولی ، یاد ، هادی ، نوروزی ، نماز ، قیام ، کرکوک ، محسن ، مثنوی ، ماه ، مایل ، ملی ، آذری ، آزادی ، ارشاد ، از ، اسماعیل زاده ، انگلیس ، اورمیه ، اکرام ، جاوید ، حدیث ، حسینی ، حضرت ، بهرامپور ، بعثت ، روزنامه ، رهبری ، سعدی ، رباعی ، رزم آرای ، دینی ، دانشگاه ، شب ، غدیر ، غفاری ، علامه ، عرب ، عرفان ، فارس ، فرزند ، صمداف ، صادقپور ، صدر ، طلعت ، طلاب ، خوی ، دوزال ، رهبر ، بزرگ ، بیداری ، تبلیغات ، حمایت ، حماسه ، حاجی زاده ، جعفری ، توهین ، امین ، انتخابات ، انجمن ، امام زمان ، الله ، استاد ، اخلاق ، آیت الله خامنه ای ، آران ، آغدام ، آقازاده ، منظومه ، مسلمان ، مراغه ای ، مسئولان ، موعود ، موسی ، ماهر ، محمدی ، هریس ، یادداشتهای ، وفات ، یحیی ، یک ، کردستان ، کربلا ، نوروز ، نمایندگان ، وحید ، مایل اوغلو ، گرمان ، مولانا ، میلاد ، نباتی ، مسجد ، مرگ ، مرسی ، مسئول ، معلم ، آغری ، آذربایجانی ، اسلامگرایان ، اسماعیل ، ارمنستان ، ارمنی ، ارزشها ، اشغال ، باکو 10 ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1587
بازدید دیروز :1160
کل بازدید :2877414
تعداد کل یاداشته ها : 881
103/2/7
8:20 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
قلیزاده علیار[263]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید شقایقهای کالپوش بچه مرشد! سکوت ابدی هم نفس ►▌ استان قدس ▌ ◄ نغمه ی عاشقی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی سرچشمه همه فضـایـل مهــدی(ع) است ساده دل ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی ....افسون زمانه طراوت باران تنهایی......!!!!!! جـــیرفـــت زیـبا سارا احمدی بیصدا ترازسکوت... .: شهر عشق :. پیامنمای جامع شهر صبح ماتاآخرایستاده ایم سایت روستای چشام (Chesham.ir) وبلاگ گروهیِ تَیسیر منطقه آزاد محمدمبین احسانی نیا رازهای موفقیت زندگی مرام و معرفت یامهدی Dark Future امام خمینی(ره)وجوان امروز عشق ارواحنا فداک یا زینب سیاه مشق های میم.صاد مهاجر مردود دهکده کوچک ما گروه اینترنتی جرقه داتکو بسیج دانشجویی دانشکده علوم و فنون قرآن تهران هفته نامه جوانان خسروشهر آتیه سازان اهواز بیخیال همه حتی زندگیم عمو همه چی دان پـنـجـره صل الله علی الباکین علی الحسین تینا شهید آوینی Chamran University Accounting Association پدر خاک فقط خدا از یک انسان ع ش ق:علاقه شدید قلبی تبریک می گوییم شما به ساحل رسیدید!!!!! گاهنامه زیست جوک و خنده دهاتی دکتر علی حاجی ستوده قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی کشکول sindrela شیدائی تنها عاشقانه سیب آریایی نیروی هوایی دلتا ( آشنایی با جنگنده های روز دنیا ) به یاد تو آخوند مالخر و تمام طرفدارانش در سیستم حکومتی فروشگاه من قاضی مالخر یا قاضی طمع کار کدامیک ؟؟؟؟ پایگاه خبری،قرآنی، فرهنگی آذربایجان غربی عاشقانه زنگ تفریح

 

باکو 10

یادداشت­های سفر باکو

بخش سوم

مصطفی قلیزاده علیار

 روز سوم – گشت و گذار

روزهای سوم و چهارم اقامت مهمانان همایش بین­المللی بشردوستانه (Bakui nternational humanitarian forum) به گردشگری در پنج منطقه دیدنی و تاریخی آذربایجان یعنی «گنجه»، «قَبَله»، «قوبا»، «لنکران» و «نخجوان» اختصاص داشت که مهمانان قبل از آمدن به آذربایجان به پیشنهاد میزبان از طریق اینترنت یکی از آن مناطق را برای گشت و گذار انتخاب کرده بودند و ما ایرانیها همه شهر قَبَله را.

طبق برنامه ساعت 9 صبح روز شنبه 12 مهر / 4 اکتبر از هتلها حرکت­مان دادند به فرودگاه بین­المللی حیدرعلی­یف باکو. هواپیما اختصاصی مهمانان بود و کاروان ما حدود 50 نفر. در هواپیما کنار یک دکتر اقتصاددان آذربایجانی مقیم «سن پطرزبورگ» روسیه نشسته بودم که نامش «ایلکین علی­یف» بود و اهل شهر تاریخی «اُردوباد» در کنار رود ارس و مرز ایران؛ حدود 50 سالگی را نشان می­داد و بسیار خوش مشرب و خونگرم و موقّر و کم حرف بود. زود در آن مدت کم هم­صحبت شدیم و از روابط روسیه و ایران و آذربایجان و گردن­کلفتی آمریکا در اوضاع اوکراین و ... سخن­ها گفتیم. خانمی روسی هم کنار دکتر ایلکین نشسته بود که حدود 40 ساله می­نمود. هم­صحبت و همکار دکتر ایلکین در دانشگاه اقتصاد سن پطرز بورگ و خیلی کم­حرف و محجوب بود.

مدت پرواز 35 دقیقه بود و ساعت 45/10 در فرودگاه قَبَله بر زمین نشستیم. کاروان ما یعنی زائران قَبَله­ را بر دو گروه تقسیم و هر یک را بر اتوبوسی جداگانه سوار کردند: یکی روس­زبانها و کسانی که زبان روسی می­دانستند و دیگری انگلیسی­زبانها و انگلیسی­دانها. تا آخر هم همین طور بود. البته گاهی درهم سوار می­شدیم! راهنمای مهمانان خارجی، به زبان تعیین شده در اتوبوس از سوابق تاریخی شهر قَبله یا هر شهر و شهرکی که از آن می­گذشتیم، توضیحاتی ­می­داد و از مناظر و منابع طبیعی و از اقتصاد و فرهنگ و جمعیت و آثار و شخصیتهای برجسته­اش مطالبی می­گفت. راهنمای ما به زبان انگلیسی، معلم جوانی بود خوش­سیما و خوش­مشرب و خوش­صحبت به نام عباس عباس­اف. ما با او آذربایجانی صحبت می­کردیم و خیلی هم دوست شدیم. حضرت مولانا جلال­الدین رومی فرموده: «همدلی از همزبانی خوش­تر است»، لیکن ما در این سفر بیشتر پیرو این مصراعش بودیم که: «هم­زبانی خویشی و پیوندی است ...» راستی همزبانی چه قدر حس خویشاوندی و صمیمیت را در دو انسان بیدار و نیرومند می­کند!

ما را از فرودگاه یک راست به هتل «قفقاز ریوِرساید» (Qafqaz Riverside Hotel) یعنی «هتل قفقاز کنار رودخانه » شهر قبله بردند، هتلی پنج ستاره و بسیار زیبا و دل­انگیز و تمیز، در جایی بسیار دنج و جنگلی و رؤیایی و باصفا در ناحیه شمالی شهر. بعد از ناهار در رستوران خود هتل، نماز را در اتاقها خواندیم که به رسم مسلمانی سمت قبله را با فلیش سبزی در سقف اتاقها – درست بالای در ورودی مشخص کرده بودند. البته مثل هتلهای باکو از جانماز و مهر و سجاده خبری نبود!

ساعت 2 بعد از ظهر همه را سوار بر اتوبوسها کرده، به گشت و گذار در شهر زیبا و ساکت و سرسبز قَبَله و دیدار از موزه تاریخ و دیارشناسی شهر بردند که من و رمضانی دیر رسیدیم و اتوبوسها رفته بودند!... اما مسئولان هتل با بزرگواری ما دو نفر را با یک سواری به گروه رساندند در موزه. در موزه تاریخ آنچه توجه مرا بیشتر جلب کرد، تعدادی قرآن خطی بود و کتابهای چاپ سربی قدیمی به زبان ترکی با الفبای اصیل تاریخی خودمان قبل از کریل و لاتین معاصر؛ در موضوعات دینی و اخلاقی و آداب تعلیم و تعلم مسلمانی. اغلب هم در کشور عثمانی قبل از جمهوریت ترکیه چاپ شده­اند. البته در اتاقهای پشتی تو در توی موزه و معمولاً دور از تیررس نگاه عموم بازدیدکنندگان به نمایش گذاشته شده­اند! ... من از برخی آن کتابها عکس گرفتم، ولی مدیر پیر موزه مانع شد و هشدار داد که: «آقا، آقا...» انگار که گنج سرپوشیده­ای را آشکار می­کنم! یا دست درازی به مال قاچاق!... هر کسی از چیزی – کوزه، سنگ، تابلو، تخته، صندلی و ... عکس می­گرفت و من از کتابها؛ نمی­دانم چرا به کار من گیر داد که عکس نگیرم؟!

پس از آن به کارخانه تولید پیانو (Beltmann Piano) بردند و خط تولید آن را نشان دادند. کلی در حاشیه آن بازدید نه چندان جذاب، صحبت و شوخی کردیم و عکس یادگاری گرفتیم. در اینجا بود که عباس معلم، راهنما و مترجم مهمانان – که تاکنون به ایران نیامده - در میان صحبتهای دوستانه، با نجابت خاص خود و خیلی محترمانه از من و آقای رمضانی پرسید: «ببخشید آقا، شما در ایران هم می­توانید مثل اینجا و به همین راحتی، ترکی صحبت کنید؟ یعنی قدغن نیست؟!» من و رمضانی که از 20 – 25 سال پیش گوشمان با این قماش سؤالات از سوی بعضی از برادران و خواهران آذربایجانی­مان پر شده، اصلاً شگفت­زده نشدیم و خیلی ساده گفتیم: آره برادر، اصلاً آنجا بیشتر از همه جا آزادی هست، باید بیایید و ببینید، به تبلیغات افراد دروغگو گوش نکنید، اصلاً تو خودت عباس معلم! پا شو و بیا تبریز، ارومیه، اردیبل، زنجان و ... تا ببینی چه خبر است، بیا و مهمان ما شو و در کوچه و بازار و خیابان و دانشگاه گوش کن ببین مردم به چه زبانی حرف می­زنند، نشریات ترکی، برنامه­های ترکی رادیو و تلویزیون را ببین، فیلمها و نمایشنامه­های ترکی به زبان مادری­مان را ببین و بشنو.

بعدش هم به یک جایی باصفا و دیدنی در بیرون از شهر بردند و ساعتی بعد برمان گرداندند به هتل. شام به رستورانی به نام نخجوان در کنار شهر قبله بردند، بساط ضیافت شام با اجرای موسیقی زنده از سوی فرماندار قبله با حضور خود او و اعوان و انصارش به افتخار مهمانان گسترده شده بود.

 

روز چهارم، یکشنبه 13 مهر، عید قربان

صبح یکشنبه 13 مهر، راهی قصبه «نیچ» (Niç - Nich) شدیم. ما در اتوبوس روس زبانها بودیم. خانم راهنما به زبان روسی ابتدا عید قربان را تبریک گفت و ما تازه یادمان آمد که امروز عید قربان است و این خیلی لذت­بخش بود. چون در بین ما مهمانان خارجی، غیر مسلمانان هم بود و این تبریک در واقع مسلمانی آذربایجان و شهر قَبَله را نشان می­داد. جالب بود که داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل را به زبان روسی توضیح می­داد و ما البته از کلمه «ایبراگیم» و ایسماعیل» متوجه ماجرا می­شدیم.

در راه از یک بازار روز گذشتیم که خیلی پیاز دیده می­شد و به شوخی گفتیم: اگر ارزان باشد یک گونی پیاز بگیریم و ببریم به ایران!

در قصبه «نیچ» کلیسای قدیمی معروفی منسوب به قوم آلبانها قرار دارد و می­گفتند چند هزار نفری از آن قوم هنوز هم در این منطقه زندگی می­کنند و زبانشان موسوم به «اُودین» است. مراسم مذهبی­شان و حتی جشن­های حیاتی مثل جشن عروسی و ازدواج در همین کلیسا برگزار می­شود. دم در کلیسا تعدادی روسری گداشته بودند تا خانمها وقت ورود سرشان کنند. یاد امامزاده­ها و مشاهد مشرفه و مقدسه خودمان – در مشهد و قم و ... ــ افتادم که در ورودی­شان تعدادی چادر گداشته­اند و برخی از خانم­های مسلمان که معمولاً از رفتن به زیر بار حجاب چادر سر باز می­زنند، وقتی به زیارت می­روند، هنگام ورود همان چادرهای گلدار را می­گیرند و سرشان می­کنند و وارد می­شوند و بعد از زیارت و هنگام خروج، تحویل می­دهند و باز هم به همان هیبت و شکل و شمایل سابق راهشان را می­گیرند و می­روند، انگار در جامعه همه با او محرمند، فقط همان امامزاده بینوای مدفون در خاک با ایشان نامحرم است!...باری؛ خانم­های مسیحی از ممالک غربی که همراه ما بودند، کلیسای نیچ را با آداب خاص خود زیارت کردند و بعضی­ها چنان حالی پیدا کردند و خود را به در و دیوار و ستونهای سنگی بلند و باشکوه کلیسا چسباندند و گریه­ و دعا و دست به آسمان برداشتن و ... که ما به آن حال معنوی­ ایشان غبطه خوردیم... جناب «سرگئی» از اعضای جمعیت مسیحیان منطقه نیچ و پیرمردی خوش­مشرب و خوش­صحبت بود. در باره کلیسا و مسیحیان قصبه نیچ توضیحاتی داد و دعای کوتاه مکتوبی را که به زبان اودین آلبانی خود روی میز گذاشته بود و به علاقمندان می­داد، به درخواست من، ترجمه کرد و من نوشتم. ترجمه متن آن دعا این است:

«پدرمان در آسمانهاست

نامت مبارک است

نامت در زمین برقرار باد همچنان­که در آسمان­هاست

پادشاهی­ات در زمین پاینده باد، همان گونه که در آسمان­هاست

گناه ما را عفو کن

چنانکه ما گناهکاران را می­بخشیم

ما را امتحان مکن

نان روزانه هر روزمان را برسان

مارا از شر شیاطین حفظ کن

مُلک تو همیشگی است

به نام پدر، پسر و روح القدس

آمین!»

از عبارت «نامت مبارک است» در این دعا، یاد آن جمله مشهور شاعر ایرانی احمد شاملو افتادم که می­گوید: «متبرّک باد نامت!»

منبع: هفته نامه «دنیز» شماره 59- تاریخ نشر: 29 آبان 93 – محل نشر: ارومیه


  

بدیعی یازی

انسان اللری

علی مهدی­زاده - مشگین شهر

زمان اؤتدوکجه، محبت اورکلردن آزالیر؛ یوموشاق اورکلر، دؤنوب داش اولور. رحم­سیزلیک محبتین یئرینی آلیر.

انسان عمری نه قدر کئچدیکجه، عدالت­سیزلیگ، دوشمن­لیک چوخالیر .

آی انسان! قولاق وئرگؤر نه هارایدیر؟ کیمین سسیدیر بیر هنیرتی سس، سنی سسله­ییر،منی سسله­ییر..

آی انسان! دور آیاغا ال - اله وئریب، قول - قولا دایاناق، گل بیر اولاق، بیر دئییب، بیر دانیشاق.

قالخ کی، جهالت، عداوت و آزغین­لیغین کؤکونو دیبدن قازیب، یئرینده محبت آغاجی اکک.

آی انسان! گل اورک­لردن تیکان چکیب، یئرینه گول سانجاق .

گل سس - سسه وئریب، محبت نغمه­سینی ترنم ائدک. خیال قوشونا قاناد وئریب، ایستکلره الوان دون بیچک .

گل یوخسوللار هارایینا، سس وئریب، کؤمک­سیزلرین الیندن یاپشیب ظلمی آرادان قالدیراق؛ قوزغون صفت انسانلار قاباغیندا اصلان تک دایانیب، اونلارین بورنونو یئره سورتک.

گل دوزلوک یولوندا سیرائدیب کج یولو باغلایاق، صداقت چیچکلرینی سوواریب، گوللندیرک .

حق سوله­ییب ناحق آغاجی­نین کؤکونو قازاق؛ محبت پنجره­سینی اوزلره آچیب پوزغونلوق کدرینی اورکلردن سیلک .

گل ظالیمین چکدیگی ناخیشلارینی محو ائدک، آرزو زمیسینی اودا چکک.تولکو صفت انسانلارا بوردان قوواق.

کاش حسرتده قالان باخیشلارا بیر قاپی آچا بیلیدیک. مظلوم اوشاقلارین گؤز یاشلارینی سیله­بیلیدیک.

گل طبیعتده یئنی بیر حیات یاراداق؛ بوهارایلار سنی سسله­ییر، منی سسله­ییر، گل بونلارین سسینه سس وئرمک، اوزانمیش اللریندن توتامق گرکدیر.

او اللر بیر مظلوم اوشاغین تیتره­ین الی، بیر یوخسولون بوش الی، بیر نیسگیلی­نین حسرتلی الی... بیر انسان الی­دیر، قارداشیم، باجیم!

او اللر... سنین الیندیر، منیم الیم­دیر، اونون الی­دیر، بیزیم الیمیزدیر.


92/11/30::: 1:40 ص
نظر()
  

حلقه مفقوده قطعه هنرمندان ارومیه

در کمیسیون فرهنگی یعنی چی؟یعنی چی؟یعنی چی؟

(یادداشت مدیرمسئول دوهفته نامه دنیز،

 شماره 43 - تاریخ نشر 9 دی ماه 92، ارومیه)  

 

 

 

 

  

مصطفی قلیزاده علیار

 

 

شهر ارومیه بیش از هر مشکل و معضل دیگر، از مشکلات فرهنگی رنج می­برد. سیمای نخبگان و فرهیختگان و اهل هنر و اندیشه این شهر هر چه بیشتر روشن می­شود، بیشتر در هاله ابهام و مجهولیت فرو می­غلتند!... تدوین نشدن دانشنامه جامع و دایرة المعارف استان و شهر ارومیه، عدم تشکیل موزه معلم، موزه شهدا، موزه اهل قلم و ...

چند سالی است که اهالی هنر و قلم و اندیشه ارومیه، شاید از روی ساده­دلی و امید واهی به وعده­های سر خرمن مسئولان – مثلاً -فرهنگی و شورای اسلامی شهر و کمیسیون فرهنگی و سازمان فرهنگی و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و دانشگاه و سایر سازمان­های فرهنگی و شبه فرهنگی در این شهر- دلشان را صابون می­زنند که یک روز در این شهر فرهنگی و تاریخی هم مثل سایر شهرهای مهم ایران، قطعه هنرمندان و نخبگان و اندیشمندان و نویسندگان و شاعران و مخترعان و مبتکران، ایجاد و همه این اهالی وقتی مردند، در آن قطعه زیر خاک شوند تا اگر در زندگی مورد غفلت یا تغافل مسئولان قرار گرفته و از مرکز توجه مردم دور نگه داشته شدند، لااقل بعد از مرگشان شناخته شوند و فرزندان و جوانان این شهر در مدرسه و دانشگاه و هنگام تدوین پایان­نامه افتخار کنند که در شهر ایشان هم نخبه و هنرمند و فرهیختگانی بوده­اند که زیر خاک شده­اند و در قطعه اختصاصی بر خاک شده­اند و الخ... اما این آرزوی اهل هنر و فرهنگ در طول سالیان دراز و متمادی نه برآورده شده و نه به خوبی روشن شده که چرا در ارومیه قطعه هنرمندان و فرهیختگان وجود ندارد؟ ... تا اینکه اخیراً توسط شهردار محترم و خدمتگزار این شهر کاشف به عمل آمد که کمیسیون محترم فرهنگی شهرداری مانع از ایجاد چنین قطعه­ای شده­اند!

بله جناب حضرت­پور در مصاحبه مطبوعاتی خود در پاسخ خبرنگار دنیز که پرسید: چرا در ارومیه قطعه هنرمندان وجود ندارد؟ گفت: ما این موضوع را در کمیسیون فرهنگی شورای شهر مطرح کردیم، اما تصویب نشد، چون گفتند نباید در بین مردم و نخبگان فرق بگذاریم!

واقعاً جای تعجب و تأسف است!... مگر اعضای محترم شورای اسلامی شهر ارومیه آن هم کمیسیون فرهنگی - که همه از برگزیدگان فکری و مدیریتی این شهرند، نمی­دانند و نمی­بینند که مردم دنیا هم به زنده و هم به مرده فرهیختگان و هنرمندان و شاعران و نویسندگان و مخترعان و مکتشفان و شهیدان و مجاهدان و عالمان و دانشمندان و قهرمانان ملی­شان افتخار می­کنند در همه شهرهای مهم دنیا مخصوصا در شهرهای مهم و فرهنگی ایران عزیزمان قطعه­ای برای دفن این شخصیتهای برجسته علمی و هنری و فرهنگی و سیاسی و تأثیرگذار اختصاص داده­اند؟ هان؟ آیا مطلبی به این روشنی برای اعضای محترم شورای شهر ارومیه مبهم است؟ اصلاً مردم فهیم و شریف و فرهنگ­دوست خودشان هم افتخار می­کنند که فرهیختگان و هنرمندانشان قطعه­ای مخصوص داشته باشند چرا که افتخار آن عاید همین مردم در دنیاست. چرا اعضای محترم شورای شهر نگاه نمی­کنند به شهرهایی چون قم و تهران و تبریز و اصفهان و مشهد و ... هر از گاهی یکی از اهالی هنر و اندیشه در این شهر، که از افتخارات ملی به شمار می­روند، از دنیا می­روند و در لابلای قبور آرامگاه­های عمومی گم می­شوند، شاعر، نویسنده، هنرمند و ... افسوس!

مگر نه این است که یکی از مؤلفه­ها و معیارهای یک شهر فرهنگی، وجود اهل فرهنگ و هنر و اندیشه آن است؟ البته باید به مسئولان محترم فرهنگی و اعضای شورای شهر ما – جهت توضیح - یادآور شویم که منظور از قطعه هنرمندان، قطعه­ برجستگان عرصه هنر (موسیقی، شعر، تئاتر، سینما، نویسندگی، روزنامه­نگاری، عکس) و دانش و اندیشه است که معیار شناخت آن هم مصوبات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری و نهادهای مشابه است و اعضای محترم شورای اسلامی شهر ارومیه و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری در این شهراگر نمی­دانند که چگونه این افراد و اشخاص برجسته و تأثیرگذار را تشخیص دهند، می­توانند به راحتی با یک نامه از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و یا از شهرهای نزدیکی مثل تبریز سؤال کنند.

دیگر اینکه ایجاد قطعه هنرمندان ارومیه هیچ منفعت مادی و دنیوی یا حتی اخروی به اهل هنر و اندیشه ندارد که کسی بخواهد به آن بخل بورزد! بلکه خدمتی تاریخی و فرهنگی به مردم این شهر تاریخی و فرهنگی است. زیاده عرضی نیست. یا علی!

  


92/10/12::: 10:47 ع
نظر()
  

 

سَفَرِ هشتُم  (1 )

یادداشتی بر سفر اخیرم به آذربایجان

مصطفی قلیزاده علیار

 

سفر اخیر من به جمهوری آذربایجان درست یک هفته (از 28 خرداد تا 3 تیر ماه 92) طول کشید، سفری پر از خاطره­ های به یادماندنی. چرا که از هر رنگ تکلف و رسمی بودن عاری بود (تو ز همه­ ی رنگ جدا بوده­ای!). در این سفر با دوستانی هم­دل، همگام و هم­کلام بودم: اول اکبر حمیدی علیار که لابد اهل قلم و کتاب و شعر و اینترنت و وبلاگ می­شناسندش و دومی مجتبی قربانی؛ در آنجا نیز با دوستانی هم­دل و با صفا و صمیمی دیدارها، گپ و گفت­ها و گشت و گذارهایی دوستانه داشتیم که همه مربوط به عالم دل و اندیشه و ذوق و ادب و قلم و هنر بود و در مسیر آفاق و انفس سیر می­ کرد: زلیم­خان یعقوب، علمدار ماهر، مصطفی مایل­ اوغلو، گرمان، نصرت علی یف، فیروز مصطفی، شهباز خودی­ اوغلو، رحمان محمداف و ....

 

علاوه بر اینها، در این سفر دوستان جدیدی هم یافتیم که کاری با شعر و ادب و هنر ندارند، اما دلی مالامال از صفا و مهر و رفتاری سرشار از هنر انسانیت دارند: نصرت عسگراف، ائلشن­، ائلچین، نوشیروان، سیران معلم و ... که ما شرمنده محبت هر دو گروه از دوستان شدیم، چون آداب میزبانی و مهمان­نوازی (به قول خودشان: « قوناق­ پرورلیک») را در حد اعلا به جای آوردند. قصد ندارم همه خاطرات و سرگذشت سفر را بنویسم، اما برخی از دیدارها را در حد یادداشت­هایی کوتاه برای علاقه­ مندان می­آورم.

«شَماخی» شهر شاعران بزرگ

دیدار از شهر زیبای تاریخی و شاعرپرور «شَماخی» در این سفر میسر شد که از آرزوهای دیرین من و اکبر حمیدی علیار بود و برای ما کاملاً تازگی داشت. برای همین، قبل از باکو، به خاطرات شماخی می­پردازم بعد به باکو برمی­گردم.

شماخی زادگاه شاعران بزرگ و بلندآوازه آذربایجان مثل سید عظیم شیروانی، میرزا علی­اکبر صابر، بهار شیروانی و... است و مرکز منطقه بزرگ تاریخی شیروان. روستای «مَلهَم» زادگاه خاقانی شروانی قصیده­سرای بزرگ سراسر تاریخ ادبیات فارسی هم نزدیک شماخی واقع شده است. مرحوم استاد شهریار آرزوی دیدار از شهر شماخی و دیار شیروان را داشته و این آرزو را در شعر معروف «سهندیه»­اش اینگونه به قلم آورده است:

دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلس دی بو حیوان،

صابرین شهرینه دوغرو، قطاری چکمه­ ده سروان،

او خیالیمداکی «شیروان».

(رشته­ کوه­ها مانند کاروان شترانی هستند که بارشان اطلس است/ ساربان، این قطار کاروان را به سوی شهر «صابر» می­برد/ همان شهر خیالی من «شیروان»)

جناب استاد حاج علمدار ماهر شاعر معاصر آذربایجان و مدیحه­ سرای آزاده اهل­ بیت (ع) پیشنهاد سفر به شماخی داد و خود نیز قبول زحمت کرد و ما را به شماخی و مَلهَم و منطقه سرسبز پیرقولو در آن اطراف برد. روز شنبه اول تیر ماه 92 به شماخی رفتیم. ابتدا در گورستان تاریخی «شاه­خندان» شهر قبر شاعر بزرگ و غرلسرای آذربایجان «حاجی سید عظیم شیروانی» (مقتول به سال 1305 هـ.ق) را زیارت کردیم.

بعد به خانه – موزه بزرگ­ترین شاعر طنزپرداز آذربایجان میرزا علی­ اکبر طاهرزاده «صابر» ( متوفی به سال 1911 م.) صاحب دیوان مشهور «هوپ هوپ نامه» رفتیم. خانه دو طبقه­ ای صابر در شهر شماخی را به موزه تبدیل کرده­ اند. عکسهایی از شاعر و معاصرانش، کتابها، نشریات و برخی اشیای شخصی و خانوادگی شاعر را به نمایش گذاشته­ اند. جالب اینکه کارگاه صابون­سازی صابر را هم در همان مکان اصلی­ اش در طبقه همکف خانه، به شکل اولیه بازسازی و همسانسازی کرده ­اند.

سه چهار نفر از خانم­های کارمند موزه حاضر بودند که یکی از ایشان (نائله جباراوا) توضیحاتی در باره بخش­های مختلف موزه ارائه کرد. قبر صابر را هم در قبرستان شماخی زیارت کردیم.

گفتنی است صابر علاوه بر تأثیرگذاری بر شعر آذربایجان، بر اشعار طنز شاعران فارسی زبان ایران در دوره مشروطه نیز تأثیری چشمگیر داشته است مخصوصاً در شعر مرحوم سید اشرف ­الدین نسیم شمال. سید اشرف که معاصر صابر و خود ترک­ زبان قزوینی بود، اشعار ترکی صابر را  می­ خوانده و مضمون آنها را گاه بی کم و کاست، به فارسی منظوم و شاعرانه ترجمه می­کرده، بی آنکه از منبع اصلی یعنی صابر اسمی ببرد، به نام خودش منتشر می­کرد. مرحوم ملک­ الشعرای بهار در این باره سروده:

احمدای سید اشرف بی­بدل

لیک هوپ هوپ نامه در زیر بغل!

شهریار هم در این مورد به شیوه مفاخره گفته:

فارس شاعری چوخ سؤزلری بیزلردن آپارمیش

صابرکیمی بیر سُفره­ لی شاعر پخیل اولماز!

(شاعر فارسی­زبان، بسیاری از حرفهایش را از ما – شاعران ترک­ زبان – به عاریت گرفته / شاعر سخاوتمندی چون «صابر» که سفره رنگین سخن و اندیشه گسترده، نمی­تواند بخیل و خسیس باشد)

صابر شاعر و متفکر دردمند اجتماعی بود و از فقر اقتصادی، فقر فکری، اختلافات و خرافه­ زدگی مسلمانان و نظام­های ستمگر حاکم بر جهان اسلام رنج می­برده و این مسائل را به زبان شوخ طنز در اشعارش می­گفت، از این رو طنز او تلخ است و گزنده. البته در مواردی خودش هم قابل نقد و انتقاد است. اینجا مجال پرداختن به ذکر نمونه­های شعر صابر و تطبیق آن با اشعار سید اشرف نسیم شمال نیست، به همین کلی­ گویی بسنده می کنم تا وقت دیگر.

در باره میرزا نصرالله بهار شیروانی (1251 – 1300 هـ.ق)هم اشاره کنم که وی از شعرای برجسته زبان فارسی قرن سیزدهم هـ.ق بود، و اشعار ترکی خوبی هم سروده است. در سال 1295 به ایران سفر کرد و تا آخر عمر در ایران ماند، در تبریز یا خراسان وفات یافت، اما دیوان خطی­ اش به دست نیامد. برخی قصاید و غزلهای فارسی­ بهار که به صورت پراکنده مانده، بسیار دل­ انگیز و لطیف است. این چند بیت از آغاز قصیده ­ای است که ظاهراً به ناصرالدین شاه تقدیم کرده:

شبم به ناله و روزم گذشت در تاری

فغان ز گردش این آسمان زنگاری

گذشت از سر بام آفتاب عمر، هنوز

ز بخت خفته ندارم امید بیداری

خمیده شد قدم از بار محنت ایام

بلی خمیده شود قامت از گران­باری

منم سپهر غمین، شادمان که شب تا صبح

ستاره­های سرشکم کنند سیاری

به بوستان جهان همچو بید مجنونم

کنم ترقی معکوس در نگونساری...

استاد شهریار در مقدمه دیوان خود (جلد اول: «مکتبها و سبکهای شعری ایران») با شگفتی از نبوغ شعری بهار شیروانی یاد کرده و این دو بیت او را به نقل از ایرج میرزا آورده است:

زهد زاهد همه را رهبر و خود گمراه است

چون چراغی که بُود در کف نابینایی.

 

اشک ریای زاهدان ریخت به خانه خدا

ق...به مسجد افکند طفل حرام­زاده را!


این را هم بگویم که حاج علمدار در طول راه درباره صابر و سید عظیم و دیگر شاعران آذربایجان مطالبی ظریف و نکاتی جالب گفت که برای ما تازگی داشت.

آخرین دیدار ما در شهر شماخی، از مسجد جامع تاریخی شهر بود که در سال­های اخیر بازسازی و اطرافش تعریض شده و توسعه داده ­اند و اکنون زیبایی و عظمت خیره­ کننده این مسجد هر بیننده­ ای را به حیرت می­ اندازد، از بیرون که به بنا و حیاط مسجد نگاه می­ کنی، مسجد النبی مدینه جلو چشمت مجسم می­شود. در کنار حاج علمدار، نماز ظهر و عصر را در مسجد خواندیم و روانه باکو شدیم.

راستی، جناب حاج علمدار 63 ساله با همه لاغری که حاصل بیماری­ اش در یک سال اخیر بوده، چقدر توانمند و خستگی­ ناپذیراست که امروز از اول صبح تا ساعت 7 عصر نزدیک 12 ساعت یا پشت فرمان نشسته، یا پابه پای ما پیاده آمده، حرف زده و ما را هم سرزنده نگه­ داشته است. خدایش به سلامت دارد... ادامه دارد

 
منبع: هفته نامه «دنیز» شماره 36 ، مورخ 92/4/31  سابت: دنیزنیوز  www.daniznews.ir

 

 

 


  

اینجا ترکیه است صدای جمهوری اسلامی ایر ان

یادداشت های سفر به ترکیه (بخش ششم و پایانی)

یکشنبه 28 آبان 91

بعد از صبحانه، همه ویلان بودیم در مهمانسرای پلیس. قرار بود آقای علی سعیدلو معاون بین المللی رئیس جمهور بیاید و بالاخره ایشان آمدند با یک لشکر در یمین و یسار از خبرنگار و عکاس و مترجم و الی آخر، همه از تهران. تعدادی آقا و خانم جوان؛ جز یکی – دو نفر میانسال.

یک کنفرانس خبری در سالن طبقه دوم مهمانسرا با حضور آقای سعیدلو و حسن ارسلان شهردار آغری برگزار  گردید اما ما که هیچ، حتی بسیاری از همسفران ما را هم – که از مسئولان رده بالای استان بودند، به داخل راه ندادند! مخصوص تهرانی ها بود...

دومین روز سمینار

 ساعتی بعد باز هم در ماشینی به دانشگاه ابراهیم چچن بردندمان. روز دوم سمینار با حضور مقامات بالاتر و بیشتری در یک سالن دیگر و بزرگتری شروع شد از ساعت 12 به وقت ایران و 30/10 به وقت ترکیه. سعیدلو (معاون رئیس جمهور)، جلال زاده (استاندار آذربایجان غربی)، حسین پور (سفیر ایران)،آقایی (نماینده سلماس)، دکتر سید مؤید حسینی صدر (نماینده خوی در مجلس) و فرمانداران و دیگر مقامات ایرانی که دیروز هم بودند. از طرف ترکیه هم محمد تکین ارسلان استاندار آغری، حسن ارسلان (شهردار آغری) ییلماز وزیر صنایع،اکرم چلبی نماینده مجلس ترکیه و بیش از دویست نفر نفر دیگر  تقریباً...

مسئولان دو طرف حرفها زدند و مترجمان ترجمه ها کردند!... یکی از مترجمان خانمی بود با لباس قرطی و وضع آنچنانی ، البته بی هیچ بهره ای از موهبت جمال هیچ! اما الحق و الانصاف نمره ترجمه اش بیست بود هم به ترکی استانبولی و هم به فارسی با لهجه کاملاً ایرانی از جنس تهرانی اش! به آقازاده گفتم: حاجی، این علیا مخدره پرورده ولایت نیست، یا ایرانی است و یا سالها در ایران بوده و فارسی را در آنجا از سرچشمه یاد گرفته! گفت آری خیلی مسلط است و طلاقت لسان دارد. بعد توسط سرکار خانم اسمی کاشف به عمل آمد که بلی، ایشان ایرانی است و به فلان دلایل – مثلاً تحصیل به اینجا آمده و ماندگار شده و تابعیت گرفته و الان در فلان وزارت خانه سمت مترجمی دو طرفه دارد ... کذا قیل!

باری، شهردارآغری خوش آمد گفت و در فضایل شهر آغری چیزهایی تحویل جماعت حاضر داد و تأکید کرد که باید روابط مان را گسترش دهیم.

بعد از او وزیر صنایع ترکیه مطالبی گفت و انتقادات و پیشنهادات خود را خیلی ساده و شفاف بیان کرد.

کیهانفر رئیس اتاق بازرگانی ارومیه مطالبی به فارسی می گفت اما یک دفعه برگشت به انگلیسیدن که حسابی جماعت را کلافه کرد. البته شاید هم در چشم طرفهای مقابل بد نبود بالاخره می شد پز داد که رئیس اتاق بازرگانی ارومیه چنین فضایلی دارد: تاجر است و دانای سه زبان زنده دنیا: ترکی، فارسی و انگلیسی. شما هم اگر حریفی دارید، بیندازید توی گود!

سید مؤید حسینی صدر هم پشت تریبون قرار گرفت و افاضات فرمود که: مردم ما از اوضاع و امور جاری در مرزها چندان راضی نیستند هر چند مسئولان خیلی فعالند.... آمریکا و اروپا با هم متحد می شوند، چرا ملتهای مسلمان متحد نشوند؟ ( کف زدن حضار)

ایشان در آخر بیانات خویش به شیوه مرسوم همشهریانش، در مناقب و فضایل زادگاهش داد سخن داد و از شمس تبریزی و مولانا و دیگر سوژه های آشنا در ترکیه هم به نفع شهرستان خوی هزینه فرمود! انگار که در ترکیه هم وکیل مدافع حوزه انتخابیه اش می باشد! غافل از اینکه باید در آنجا نماینده تمام ایران باشد نه مبلغ زادگاهش.

این جناب با تأکید از حرفهایش نتیجه گیری کرد که: سمینار مشترک بعدی حتماً در شهرستان «خوی» باشد! ... یادم نیست که در اینجا هم جماعت کف زدند یا نه!

البته شهر خوی از شهرهای مهم و تاریخی ایران و دنیاست و چند شخصیت کاملاً بزرگ علمی و فرهنگی مثل شهید آیت الله میرزا ابراهیم خوئی (از فقهای بزرگ و مراجع در عهد مشروطه که مشروطه چی ها در حوالی سلماس به ضرب گلوله شهیدش کردند، رضوان الله علیه)، علامه میرزا حبیب الله خوئی ( یکی از بزرگ ترین شارحان و مفسران نهج البلاغه)، مرحوم استاد عباس زریاب خوئی، دکتر محمد امین ریاحی، و ... از این دیار برخاسته اند و در سطح ملی و گاه جهانی مطرح هستند و شخصیت علمی و دینی و جهانی بی نظیری مثل آیت الله العظمی خوئی مرجع تقلید بزرگ تشیع، فرزند این شهرستان بود. این ستارگان درخشان علم و اندیشه و انسانیت موجب می شوند که شهر خوی از فرط افتخار سر به آسمان بساید.

اکرم چلبی هم طی سخنانی بر رعایت حقوق همسایگی و حفظ مرزها تأکید داشت و استاندار آغری نیز گفت: ما در طی عصرها همسایه بوده ایم و همکاری صمیمانه و روابط برادرانه خوبی داشته ایم!!...

من در اینجا خنده ام گرفت و یواشکی به آقازاده گفتم: ایشان مثل اینکه ما را گرفته ها! لابد زمانی که سلطان سلیم عثمانی متجاوز، تبریز را ویران می کرد و لشکر وحشی او مثل گرگهای گرسنه به جان مردم بی دفاع افتاده بودند و همه چیز را به غارت می بردند، همسایه نبوده ایم! و لابد سایر تجاوزات خصمانه دولت عثمانی به خاک ایران در طول پنج قرن گذشته تا جنگ جهانی اول نیز همه از باب رعایت حقوق همسایگی بوده!... الان هم که در مقابل ایران لنگ می اندازند، به پر و بال همسایه بی دفاع خود سوریه بد بخت می پیچند و همان معامله را می کنند که صد سال پیش و دویست سال پیش با ما می کردند...

سخنران بعدی استاندار آذربایجان غربی جناب جلال زاده بود. او مثل همیشه حواسش جمع بود. ابتدا جنایت صهیونیستها در غزه را محکوم کرد که همین دیروز و امروز  خانه های مردم فلسطین در غزه را زیر بمب های ویرانگر گرفته اند و کشتار و ویرانی وحشیانه تازه ای را آغاز کرده اند.

خوب شد بالاخره صدای جمهوری اسلامی یک بار دیگر در ترکیه طنین انداخت.

جلال زاده تصریح کرد که این چهار نشست مرزی مشترک در دوره مسئولیت من و جناب سفیر ایران بوده و البته نمی توان تمام موانع و مشکلات را در یکی دو سمینار برطرف کرد، اما باید همت هر دو طرف بر این هدف استوار باشد.

استاندار از همه دست اندرکاران این سمینار و  بخش خصوصی و مهمان نوازی میزبانان و حتی از رسانه ها تشکر کرد (اینکه گفتم: حواسش جمع بود، یعنی همین!)

ییلماز وزیر صنایع ترکیه هم تشکر کرد و تبریک گفت حلول ماه محرم را!... و در ادامه، فضایل اهل بیت پیامبر (ص) را یاد آوری کرد، به روح همه شهیدان به ویژه شهیدان فلسطین درود فرستاد و تأکید کرد که ترکیه و ایران دو کشور بزرگ و تأثیرگذار در عرصه های سیاسی و اقتصادی منطقه هستند، اما متأسفانه تا حال نتوانسته ایم بهره لازم را از ظرفیتهای واقعی همدیگر ببریم.

ییلماز افزود: ترکیه شانزدهمین جایگاه اقتصادی دنیا را دارد و در اروپا اقتصاد ششم است، ایران هم موقعیت بسیار بزرگ اقتصادی در منطقه و دنیا دارد و شاید امسال به خاطر تحریم ها نتواند قدرت واقعی اقتصادی خود را نشان دهد! ولی ما می دانیم و دنیا هم می داند که ایران قدرت بزرگی است.

بدینگونه این جناب خیلی استادانه بحث تحریم های آمریکا و اروپا علیه ایران را به رخ ما کشید و حتی تأثیر آن را هم گفت!... و در آخر بر گسترش همکاری ها خیلی تأکید کرد.

سخنان سعیدلو

علی سعیدلو معاون رئیس جمهور ایران بر پشت تریبون قرار گرفت و یک مترجم هم که با خود آورده بود، روی سن رفت و حرفهای وی را جمله به جمله به ترکی ترجمه کرد و چه ترجمه ای! باری به هر حال... سعیدلو ابتدا یکی به نعل و یکی به میخ زد و از دامنه های باصفای کوه آغری (همان آرارات) و شهر آغری و خونگرمی میزبانان تعریف کرد و کمی تشکر از مسئولان دو طرف ... و بعد تبریک حلول ماه جدید قمری با تسلیت ایام سوگواری امام حسین (ع) و ...تا رسید به تقبیح کشتار ملت فلسطین توسط صهیونیست ها در غزه؛ و گفت: ما مسلمانان اگر متحد بودیم، دشمنان نمی توانستند هم کیشان ما را بکشند، اکنون دشمنان اسلام نمی توانند اتحاد دو ملت و دو دولت ایران و ترکیه را تحمل کنند و سعی دارند روابط ما را به هم بزنند، اما هم ملت دو کشور دوست و برادر ایران و ترکیه و هم رهبران آن دو، همواره خواهان اتحاد و دوستی هستند.

سعیدلو گفت: ایران قدرت 17 اقتصادی دنیاست، در تکنولوژی، فضانوردی فضا و موشک، فناوری هسته ای و نانو در منطقه بی رقیب است! ترکیه هم در منطقه اثرگذار و قدرتمند است، ما می توانیم از امکانات همدیگر بیش از پیش استفاده کنیم، حجم مبادلات دو کشور طی امسال ( 1391 / 2012)، 18 میلیارد دلار است که در سال آینده به 20 میلیارد می رسد.

جناب سعیدلو به بهره مندی از دیگر ظرفیتهای دو کشور در راستای نزدیکی و دوستی دو ملت هم اشاراتی کرد: برپایی نمایشگاههایی از توانمندی علمی و فناوری، همایش های دانشمندان، جشنواره های هنری و شعر و شاعری و مطبوعات و ...

در پایان همه مسئولان دو طرف روی سن جمع شدند و پروتکل ها امضا شد و عکس یادگاری و اهدای هدایا به همدیگر و ... و ما هم نشسته بودیم و برایشان کف می زدیم!... و قصه سمینار تمام شد.

یک چیز در این سالن آزار دهنده و خسته کننده بود و آن عکسی از آتاترک بود با ژستی خاص و سیگاری در لای انگشتانش، انگار که سیگار کشیدن را برای پیروانش تبلیغ می کند! جالب اینکه در راهروها و داخل همان دانشگاه سیگار کشیدن قدغن اعلام شده بود!

اخبار امروز سمینار به شکل خبر همراه با تصاویر در سایت های ایران و ترکیه منتشر گردید، حتی به همت جناب مهندس هادی مختاری پر، در سایت »دنیزنیوز« نیز هم!

حدود ساعت 3 بعد از ظهر به رستوران دیروزی در دانشگاه رفتیم و نماز خواندیم. در نمازخانه چند دقیقه ای فرصت پیش آمد که جناب استاندار در باره کاری که قرار بود ابراهیم آقازاده در باب مطبوعات استانی انجام دهد، به من یادآوری و تأکید کرد که حتماً پیگیری کند و به سرانجامی برساند. بعد ناهار خوردیم. بعد از ناهار سعیدلو و هیئت همراه برای بازدید از مرزها رفتند. ما هم به مهمانسرا برگشتیم ، ساعت 4 بود.

آخرین حال گیری

در لابی مهمانسرا نشستیم. صحبت مسئولان محترم این بود که این هیئت را به ارض روم ببرند و شب را در آنجا بمانیم و فردا گشتی در آن شهر دیدنی داشته باشیم  و بعد به وطن برگردیم. ما هم مشتاق بودیم و می گفتیم حالا که ما را همین طوری به روش »اجرکم عند الله!« به این سفر دعوت فرموده اند و توقعی در کار نیست، لااقل یک روز با اتوبوس استانداری و میزبانی ایشان یا کنسولگری ایران در ارض روم جاهای تازه ای را ببینیم، ولی معلوم شد نخیر، از این خیرات و خبرها نیست.

گفتیم بسیار خوب، لطف شما زیاد، حالا که نمی توانید سفر ارض روم را ترتیب دهید،خسته ایم، لااقل امشب را هم در همین مهمانسرا باشیم و فردا ببینیم این شهر آغری آخر چه رنگی است!...

اما خبر رسید که آب و برق مهمانسرا – هر دو همزمان – قطع شده! یعنی میزبان محترم خیلی محترمانه و کاربردی و عملی، عذرخواهی می کند که وقت شما همزمان با سمینار تمام شده و دیگر مهمان شهردار یا استاندار آغری نیستید و حتی برای قضای حاجت ضروری هم نمی توانید از امکانات داخل مهمانسرا استفاده کنید، بارتان را بردارید و خوش آمدید، اگر بمانید، باید خرج کنید ... ما کمی بخواهی نخواهی از این بی ادبی میزبان ناراحت و رنجیده خاطر شدیم. اما ترکها مثل ما ولخرج و اهل تعارف و رودر بایستی نیستند، اهل حساب و کتاب اند و در عمل نشان می دهند که حساب، حساب است و کاکا برادر. اگر اینگونه نبودند که نمی توانستند اقتصاد 16 دنیا باشند! نفت دارند؟ که ندارند، ذخایر طبیعی دیگری مثل مس و آهن و ... دارند که ندارند، پس چه دارند؟ هیچ، فقط مخ مدیریتی قوی و حسابگر دارند که در سایه آن اکنون برای خودشان در منطقه قدرتی محسوب می شوند...

القصه، کیف های خالی مان را برداشتیم و سوار اتوبوس شدیم و ساعت 4/30 الوداع آغری! ... و حرکت به سوی مرز بازرگان.

خاطرات خوب این سفر

قبل از حرکت در لابی مهمانسرا نشسته بودیم، مهمانسرا کتابخانه ای کوچک در لابی داشت، همه کتابها ترکی و با الفبای لاتین بود در موضوعات مختلف تاریخی و ادبی و حقوقی و سیاسی و اجتماعی و ... که من در این دو روز در فرصتهای اندک ، کم با کتابها ور رفتم. دو کتاب خیلی توجه مرا جلب کرد: دیروز کتاب «زندگانی و خاطرات من» ( حیاتیم و حاطراتیم) نوشته دکتر رضا نور ( متولد 1294 قمری) از رجال دوره استقرار جمهوریت ترکیه و مردی ادیب و اهل قلم و فعال اجتماعی و انقلابی.  او کتاب را به زبان ترکی با الفبای اصیل عثمانی (همان الفبای ما) نوشته، اما بعدها با الفبای وارداتی لاتین چاپش کرده اند. بعضی از صفحات دست نوشته رضا نور را در لابلای برخی صفحات ضمیمه کرده بودند. از آنها عکس برداشتم. کتاب در چهار بخش و سه مجلد بود.

دومی رمان معروف «آنا کارنینا» اثر لئو تولستوی بود که در 836 صفحه توسط »ارگین آلتای« به ترکی ترجمه و توسط نویسنده معروف » اورحان پاموک« (برنده نوبل) ویراستاری شده بود. اورحان پاموک در باره زندگی و آثار تولستوی در مقدمه کتاب مطالبی خواندنی نوشته بود. جالب این که تیراژ چاپ اول این کتاب مشهور در سال 2002 یک هزار نسخه، چاپ دومش در همان سال 500 نسخه و چاپ سومش در سال بعد نیز 500 نسخه؛ مجموع سه چاپ در مدت دو سال، 2000 نسخه بوده است، یعنی با حساب و کتاب و کارشناسی جامعه مخاطبان و محاسبه گستره خواننده کتاب، آن را منتشر کرده اند. الکی و به صورت فله ای در تیراژ بالایی به جامعه نریخته اند که بعدها بماند و در کتابفروشی ها باد کند و یا کنار خیابانها خاک بخورد. ترکها در همه چیز حسابگرند و یکی از رموز پیشرفت شان هم همین است.

در آخرین نیم ساعت اقامت بلا تکلیف مان در مهمانسرای پلیس آغری حتی یک استکان چایی هم ندادند... من با این کتاب سرم را مشغول کردم و شاید دیدن این دو کتاب برای من از دیگر قیل و قالها خوش تر بود و لحظات شیرین و خاطرات به یاد ماندنی سفر  دو روزه هم دیدن این کتابها بود.

 

آرارات در تاریکی

ما از کنار شهر آغری گذشتیم و دو شب هم بر کرانه اش – خارج از بزرگ راه کمربندی اش – بیتوته کردیم. آن را خوب ندیدیم. مساجدش را که مناره هایش سر به آسمان کشیده اند و اغلب هم تازه تأسیس اند یا تعمیر، از همان راه گذر دیدیم. چه قدر آرزو می کردم در یکی از آنها مثل یک مسافر غریب، آرام می رفتم و نماز می خواندم! اما دریغ. این شهر خیلی مسجد دارد. برخی خانه ها تازه اند و آپارتمانی 4 – 5 طبقه ای، اما اغلب منازل کهنه و فرسوده و گاه مثل حلبی آبادها. اینها را از کنار شهر دیدیم البته.

بعد از غروب به شهر »دوغو بایزید« (بایزید شرقی) نزدیک مرز ایران رسیدیم. در رفتن هم شباهنگام از آن گذشته بودیم. همچنین به دامنه کوه سر به فلک کشیده آرارات رسیدیم که فقط بلندی بشکوه و هیبت شگفتی زایش کمی در تاریکی غروب به چشم می خورد آن هم به برکت برفی که بر سر و سینه اش داشت و به سفیدی می زد. حیف شد. این کوه را هم ندیدم. هم در رفتن در تاریکی از کنارش گذشتیم و هم در بازگشت. بی اختیار این شعر معروف ترکی از خاطرم گذشت:

افسوس کی یاریم گئجه گلدی گئجه گئتدی

هئچ بیلمدیم عمریم نئجه گلدی، نئجه گئتدی!

(افسوس که یارم شب آمد و شب هم رفت،

هیچ ندانستم که عمرم چسان گذشت)

دست اندرکاران محترم این سفر که ما اصحاب مطبوعات و رسانه را مثل عمله اجیر شده شب بردند و شب هم برگرداندند! لطفشان زیاد!

ساعت 30/6 به گمرک بازرگان رسیدیم و به خیر و سلامت و سبک بال گذشتیم چون چیزی دست و پا گیر نداشتیم!... نماز را در گمرک ایران خواندیم با چایی و پذیرایی مختصر رئیس گمرک جناب غلامی.

قورو – قورو قوربانیم اولوم!

شام مهمان فرماندار ماکو شدیم در یکی از رستورانهای شهر. طولانی بودن راه نیز با تمام خستگی بد نگذشت چرا که صحبت و بگو و بخند با ابراهیم آقازاده و یکی دو نفر همنفس دیگر، راه را کوتاه کرد. صحبتهای جناب عصمت پرست (شهردار سابق ارومیه و از مدیر کل های فعلی استانداری) هم در نقد برخی مسائل شهر قابل توجه بود هر چند تاریخ مصرف آن حرفها منقضی گشته! و به درد بایگانی تاریخ می خورد.

 تقریباً ساعت 12 شب در ارومیه بودیم. الحمدلله. دست مسئولان محترم درد نکند که ما را هم به جمع خود دعوت کردند و در این سفر دوستانه و کاملاً بی تکلف و بی تشریفات و بی هزینه و بی هدیه، همراه شان بودیم. نگرانی فقط از بابت قبض تلفن همراه مان بود که رومینگ شدن ارتباط تلفنی در ترکیه هزینه سنگینی دارد و این سفر ما همچنان که پیش از این هم گفتم، به روش «اجرکم عندالله» بود و مصداق بارز این ضرب المثل قدیمی خودمان «قورو – قورو قوربانیم اولوم»!

منبع: دو هفته نامه دنیز شماره 30 مورخ 20 اسفند 91 و سایت www.daniznews.ir

 


91/12/25::: 12:40 ع
نظر()
  
   1   2   3      >